سدح . [س َ ] (ع مص ) گلو بریدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بر زمین گستردن . || پهلو نهادن بر زمین . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || بر روی افکندن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || ستان انداختن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بر پشت افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || خوابانیدن و آرام کردن بجایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اقامت کردن در جایی . (اقرب الموارد). || پر کردن مشک را. || کشتن . || بهره مندشدن زن از شوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || بسیار فرزند آوردن زن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || بتعویق انداختن . موقوف کردن بزمان دیگری . معلل کردن . || چیزی از فکر خود دور کردن . برداشتن . (دزی ج 1 ص 641).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.