سجده بردن . [ س َ / س ِ دَ / دِ ب ُدَ ] (مص مرکب ) سجده کردن . سجده آوردن :
سجده بردش نگار سیم اندام
باد عاشق بشرط خویش تمام .
بفرمانبری شاه را سجده برد
پذیرفته ها را به قاصد سپرد.
نه پی در جستجوی کس فشردم
نه جز روی تو کس را سجده بردم .
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سجده بردن . [ س َ / س ِ دَ / دِ ب ُدَ ] (مص مرکب ) سجده کردن . سجده آوردن :
سجده بردش نگار سیم اندام
باد عاشق بشرط خویش تمام .