سبیخ . [ س َ ] (ع اِ) پاره ای از پنبه که آن را پهن کرده دوا بر آن پاشند. (منتهی الارب ). پاره ای از پنبه که بر آن دوا و غیره قرار دهند. (اقرب الموارد). || پَرِ افتاده از مرغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): وردت ماء حوله سبیخ الطیر و سبائخة. (اقرب الموارد). || باغنده ٔ پیچیده از پنبه ٔ زده شده و از پشم و مانند آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خواب سخت . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.