ساغر زدن . [ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شراب خوردن . (آنندراج ). ساغر کشیدن . ساغر خوردن . ساغر نوشیدن . بکار آب بودن . جام پیمودن و نوشیدن و خوردن و زدن . ساغر نوشیدن و خوردن و کشیدن . جام و ساغر بر سر کشیدن و بر تارک کشیدن . شراب زدن . دریا کشیدن . دریاها را بر سر کشیدن . خم لبالب زدن . خمخانه کشیدن . خم بر تارک کشیدن . می برداشتن . لب را چشمه ٔ خضر ساختن . (مجموعه ٔ مترادفات ) :
کرده هر شب ز آتش حسرت دل ما را کباب
با حریفان دگر تا صبحدم ساغر زده .
آتش گل چون زرشک رنگ او ساغر زند
بوی دودش زخمها بر جام چون مجمر زند.
به خشنودی حق در توبه زن
ازو مست شو ساغر توبه زن .
رجوع به ساغرشود.