ساغر خوردن . [ غ َ خوَر / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) شراب خوردن . (آنندراج ). ساغر زدن . ساغرکشیدن . ساغر نوشیدن . جام یا پیاله نوشیدن . (استینگاس ). باده خوردن . می خوردن :
من خاک پای آنکسم کز خون دل ساغر خورد
تا راز دل ساغر چرا هردم بلب می آورد؟
در روز ابر باید ساغرشمرده خوردن
یعنی بود برابر با قطره های باران .