ساروان . [ رْ / رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی ساربان است که شتردار باشد. (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). ساربان است که نگه دارنده و محافظت کننده ٔ شتر باشد. چه در فارسی «با» را به «واو» تبدیل میکنند. (برهان ). شتربان . اشتربان . اشتروان . شتروان . شتردار. جمال . حفیظ. حداء. خائل :
بفرمود تا ساروان دو هزار
بیاورد اشتر برِ شهریار.
شتربود بردشت ده کاروان
بهر کاروان بریکی ساروان .
بدستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان .
زده خیمه گردش بسی ساروان
گله ساخته ز اشتران کاروان .
رجوع به ساربان شود.