زین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زین نهادن ستور را. زین بر پشت اسب و جز آن استوار کردن سواری را. آماده ٔ سواری کردن چارپا را :
بنالید و گفت اسب را زین کنند
وزین پس مرا خشت بالین کنند.
بفرمود تا رخش را زین کنند
سواران بروها پر از چین کنند.
آواز دادم غلامی راکه بمن نزدیک بودی بهر وقت نام وی سلام . گفتم بگوی تا اسب زین کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169).
ز خوی نیک خرد در ره مروت و فضل
مر اسب تن را زین و لگام باید کرد.
گلبن پر از پروین کند
چون ابر مرکب زین کند.
کی شودعز و شرف بر سر تو افسر و تاج
تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب .
کمال فضل ترا من به گرد می نرسم
مگر کسی کند اسب سخن از این به زین .
شاها منم که چون فرس طبع زین کنم
گیرد بدوش غاشیه ٔ عجز بوفراش .
رجوع به زین و دیگر ترکیبهای آن شود. || بطور مطلق بمعنی آماده شدن برای کاری و حاضر گشتن برای انجام و اجرای آن استعمال میشود. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).
- گربه زین کردن ؛ تکه گرفتن کاری نامناسب و پرزحمت برای کسی . شخصی را برای کاری معرفی کردن و زحمتی را به عهده ٔ او گذاشتن و او را گرفتار دردسر و ناراحتی کردن . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ).