زیرلب . [ رِ / رْ ل َ ] (ق مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از سخن و خنده ٔپنهان و آهسته . گویند سخن زیرلب و خنده و تبسم زیرلب ... و در زیرلب نیز آمده ... (آنندراج ) :
چون نشنوی که دهر چه گوید همی ترا
از رازهای رب نهانک به زیرلب .
تو ز شادی چند خندی نیستی آگه از آنک
او همی بر تو بخندد روز و شب در زیرلب .
به صد حیلت بر او خواندم فسونی
وزو جستم به زیرلب که چونی .
پس همی منگید با خود زیرلب
در جواب فکرتم آن بوالعجب .
زیرلب می دهدم وعده که کامت بدهم
غالب آن است که ما را به زبان میدارد.
آنکه ناوک بر دل من زیرچشمی می زند
قوت جان حافظش در خنده ٔ زیرلب است .
زیرلب هرچه صراحی به قدح می گوید
در دل نازک او جمله فرومی آید.
- زیرلب خندیدن ؛ تبسم کردن . آهسته خندیدن :
گفتم ای مه با رقیب روسیه کمتر نشین
زیرلب خندید و گفت او نیز می گوید چنین .
- زیرلب گفتن ؛ بمعنی زیرزبان گفتن است که کنایه از آهسته و پوشیده حرف زدن باشد. (برهان ). مثل زیرلب که در بالا گذشت . (آنندراج ). آهسته و پوشیده سخن گفتن . (فرهنگ فارسی معین ).
- زیرلبی ؛ آهسته . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). درست به همان معنی زیرزبانی است . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ) :
ز یار لطف نهان خواستن فزون طلبی است
که دل زیاده برد خنده ای که زیرلبی است .
رجوع به زیرزبانی شود.