زیارت . [ رَ ] (ع مص ) از «زیارة» عربی . به مشاهد متبرک و بقعه ها رفتن و دعایی که بعنوان تشرف باطنی برای امامها و امامزاده ها و اولیا خوانند. ج ، زیارات . (فرهنگ فارسی معین ). حج و مسافرت به مشاهد متبرکه و کسب فیض از قبر منور آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله و قبور ائمه ٔ هدی سلام اﷲ علیهم وتشرف در عتبات عرش درجات آنها. (ناظم الاطباء) : و اندر اولاس [ به شام ] دو جای است که رومیان آن را بزرگ دارند و به زیارت آیند. (حدود العالم ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و اندر بیت المقدس مزگتی است که مسلمانان از هر جایی ، آنجا شوند به زیارت . (حدود العالم ، ایضاً). یا برابر نباشد ظاهر گفته ام با باطن و کردارم ، پس لازم باد بر من زیارت خانه ٔ خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بربالین تربت یحیی پیغمبر (ع ) معتکف بودم در جامع دمشق . یکی از ملوک عرب ... به زیارت آمد. (گلستان ). || دیدار و ملاقات پادشاهان و بزرگان . (ناظم الاطباء). دیدار کردن شخص بزرگ و محترم . بازدید کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : پسر سماک گفت بدین وقت چرا آمده اید و شما کیستید؟ فضل گفت امیرالمؤمنین است به زیارت تو آمده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 525). دمنه از زیارت شیر تقاعد نمود. (کلیله و دمنه ).
روزم به نیابت شب آمد
جانم به زیارت لب آمد.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.