زهاد. [ زُهَْ ها ] (ع ص ، اِ) ج ِ زاهد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء). پرهیزگاران و این ج ِ زاهد است . (غیاث ) (آنندراج ). پارسایان . زاهدان . (فرهنگ فارسی معین ) : و حکماء و زهاد غذاء خویش جو اختیار کرده اند. (نوروزنامه ). علماء گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است در خدمت پادشاه ... یا در خدمت زهاد. (کلیله و دمنه ). من این دو طایفه را در جهان دوست میدارم یکی علماء و دیگر زهاد. (گلستان ). زهاد سد رمق و پیران تا عرق کنند. (گلستان ). زهاد را چیز مده تا از زهد بازنمانند. (گلستان ). رجوع به زهد شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.