زشت کار. [ زِ ] (اِ مرکب ) کار زشت . فعل بد. عمل مکروه و ناپسند :
ببینیم پاداش این زشت کار
بپیچی به فرجام از این روزگار.
مگر بند، کز بند عاری بود
شکستی بود زشت کاری بود.
ننگرم از این به سوی حرمت کس
کآید از این زشت کار، عار مرا.
|| (ص مرکب ) زشت کار. بدکار. بدعمل . کسی که دست بکار بد زند. زشت کردار :
زدن چوب سخت از یکی دوستدار
به از بوسه ٔ دشمن زشت کار.
هر آنکو به نیکی نهان وآشکار
دهد پند و او خود بود زشت کار
چو شمعی بود کو کم و بیش را
دهد نورو سوزد تن خویش را.
جهان دلفریب ناوفادار
سپهر زشت کار خوب منظر.
بدگمان باشد همیشه زشت کار
نامه ٔ خود خواند اندر حق یار.
رجوع به ماده ٔ بعد، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.