زجو. [ زَج ْوْ ] (ع مص ) راندن و دفع کردن . (از منتهی الارب ). راندن به مدارا و نرمی . (از المعجم الوسیط) (از اقرب الموارد). || سوق دادن . (از اقرب الموارد). سوق دادن و راندن . (از المعجم الوسیط). || تحریک کردن کسی را. تحریض . (از اقرب الموارد). || روان گردیدن کار و آسان و درست شدن . بهمین معنی است زَجاء و زُجُوّ. (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). و رجوع به زجاء و زجو شود. || رواج یافتن . (از المعجم الوسیط). || منقطع شدن خنده ٔ کسی و بهمین معنی است زَجاء و زُجُوّ. (از اقرب الموارد). رجوع به زجاء و زجو شود. || زَجْو و زُجُوّ و زجاء، بآسانی گرد آمدن خراج . (از اقرب الموارد) رجوع به زجاء و زُجُوّ شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.