رحمت آوردن . [ رَ م َ وَ دَ ] (مص مرکب ) یا رحمت آوردن بر کسی . ببخشودن . (کشاف زمخشری ). رحمت آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رحم کردن . ترحم کردن .رقت نمودن . دلسوزی نمودن . شفقت ورزیدن :
همی رحمت آرد به تو بر دلم
نخواهم که جانت ز تن بگسلم .
از ایشان بکشتند چندین سپاه
کجا رحمت آورد گشتاسب شاه .
خداوند سلطان فرموده بود تا ترا و پسرت را هزار عقابین بزنند، من بر تو رحمت آوردم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467).
ز بس کز دیدگانم اشک بارد
به من بر سنگ و آهن رحمت آرد.
رحم خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحمت آر.
... تشنه به چاهی برسید، قومی بر او گرد آمده هر شربتی به پشیزی همی آشامیدند و جوان را پشیزی نبود، طلب کرد و بیچارگی نمود، رحمت نیاوردند. (گلستان ). یکی از وزرا بر زیردستان رحمت آوردی . (گلستان ).
عجب گر تو رحمت نیاری بر او
که بگریست دشمن به زاری بر او.
ای مدعی گر آنچه مرا شد ترا شود
بر حال من ببخشی و رحمت بیاوری .
و رجوع به رحمت آمدن شود.