رتاع . [ رِ ] (ع مص ) مصدر بمعنی رتع. (منتهی الارب ). چریدن ستور و آب خوردن بر سر خوددر فراخی یا چریدن به حرص تمام در زمین باعلف ، یا عام است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
- رتاع باران ؛ رویانیدن آنچه شتر می چرد. (از اقرب الموارد).
- رتاع زمین ؛ سیر کردن او چرنده را. (از اقرب الموارد).
- رتاع قوم ؛ خوردن آنان هرچه بخواهند در رغد و زمین . (از اقرب الموارد). قرار گرفتن آنان در فراوانی و چرانیدن آنان . (از اقرب الموارد). و رجوع به رتع و رتوع شود.
- رتاع کسی در مال کسی ؛ تصرف او در آن از لحاظ خوردن و آشامیدن . (از اقرب الموارد).
- رتاع ماشیه در مکان ؛ خوردن و آشامیدن آن هرچه بخواهد در خصب و گشایش . (از اقرب الموارد). و رجوع به رتع شود.
- رتاع یکی در گوشت دیگری ؛ غیبت او را کردن . (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.