ذووضع. [ وَ ] (ع ص مرکب ) که قابل وضع است . (فلسفه ) . کم ذووضع: و اما قسمت کم بوجه دوم : چنان بود که گویند: کم ذووضع باشد یا غیر ذی وضع. و وضع به سه معنی بکار دارند: یکی هر چه قابل اشارت حسی بود گویند آنرا وضع است . و به این معنی گویند نقطه را وضع باشد: و وحدت را وضع نبود، یعنی نقطه قابل اشارت بود، و وحدت از آن روی که وحدت باشد نبود. دوم هرچه آن را وجودی قار بالفعل بود و اتصال و ترتیبی ، چون اجزاء او را با یکدیگر نسبت دهند آنرا وضع خوانند مثلاً گویند: مربع راوضعی است که ضلع او با زاویه ٔ او بر چه نسبت باشد. و زاویه ٔ او با ضلع برچه نسبت ، و این وضع بحقیقت از مقوله ٔ اضافت بود. سوم هر چه آنرا اجزائی بود، و اجزاء آنرا با یکدیگر و با جهات عالم نسبتی بود و جمله را بسبب این نسبت هیأتی لازم شود، و این هیأت را وضع خوانند. و این وضع خود مقوله ای است به انفراد چنانک یاد کرده شد و غرض در این موضع وضع است بمعنی دوم که بعض کمیات را عارض شود. پس کم ذووضع یا خط بود یاسطح یا جسم و غیرذی وضع قارالذات بود یا نبود، اگر قارالذات بود عدد بود و اگر غیر قارالذات بود زمان بود. و عدد را وضع نیست بسبب آنک اتصال ندارد، و زمان را به سبب آنک قار نیست . (اساس الاقتباس صص 41-42).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.