دیوانه خوی . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه خوی و طبیعت او مانند دیوانگان باشد. (از ناظم الاطباء) :
از آن بوالفضولان بسیارگوی
وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی .
از بیقراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و زندان بگرد رفت .
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیوانه خوی . [ دی ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه خوی و طبیعت او مانند دیوانگان باشد. (از ناظم الاطباء) :
از آن بوالفضولان بسیارگوی
وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی .