دیباجة. [ ج َ ] (معرب ، اِ) یکی دیباج . (از اقرب الموارد). رخساره . (منتهی الارب ): دیباجة الخد؛ پوست رخ . (بحر الجواهر). روی آدمی . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ). دیباجه ٔ خد؛ پوست رخ و آن دو دیباجه است . (یادداشت مؤلف ). یک رخ . (دهار): فلان یصون دیباجته و یبذل دیباجته . در اینجا صیانت دیباجه کنایه از شرف نفس است و بذل دیباجه کنایه از دنأت آن است . (اقرب الموارد): من بکی علی ذنبه فی الدنیا حرم اﷲ دیباجة وجهه علی جهنم . (حدیث ). || روی هر چه باشد. (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ). || دیباجة القصیدة؛ مطلع قصیده : لهذه القصیدة دیباجة حسنة اذا کانت محبرة. (اساس البلاغة.) || دیباجة الکتاب ؛ فاتحة الکتاب ، یقال لهذا الکتاب دیباجة حسنة اذا کانت محبرة. (از اقرب الموارد). اول کتاب . (مقدمه ٔ لغت سید شریف جرجانی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.