دومغزی . [ دُ م َ ] (ص نسبی ) دومغز. دومغزه . (یادداشت مولف ) :
میی کز خودم پای لغزی دهد
چو صبحم دماغ دومغزی دهد.
همه رخ گل چو بادامه ز نغزی
همه تن دل چو بادام دومغزی .
و رجوع به دومغزه شود. || بادام . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دومغزی . [ دُ م َ ] (ص نسبی ) دومغز. دومغزه . (یادداشت مولف ) :
میی کز خودم پای لغزی دهد
چو صبحم دماغ دومغزی دهد.