دوساندن . [ دَ ] (مص ) دوسانیدن . چسباندن . چسبانیدن . چفسانیدن : به ارزیز بندند و دوسانند آن ارزیز را کفشیر گویند. (از لغت فرس اسدی ). به روغن یا سمین بسرشندو برکاغذ طلی کنند و برآن موضع دوسانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صاحب دست یازید و از درخت سیبی بازکرد، گفت : این نه فعل من است ؟ ابواسحاق گفت : اگر فعل تست باز همانجا دوسان . صاحب خاموش شد. (تاریخ طبرستان ).
- بردوساندن ؛ چسباندن : و احولی کودکان را که حادث باشد... بر دنباله ٔ چشم او چیزی سرخ بردوسانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.