دورنگ شدن . [ دُ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ابلق شدن . دارای رنگی همراه رنگ دیگر گردیدن .به دو رنگ متلون شدن . (یادداشت مؤلف ) :
زاغ سیه بودم یک چندنون
باز چو غلبه بشده ستم دورنگ .
دوست از هر دوتن دورنگ شود
دل از آن کو دورنگ شد برکن .
دگرباره پرسید کز چین و زنگ
ورقهای صورت چرا شد دورنگ .
تذروان رومی و زاغان زنگ
شده سینه ٔ باز یعنی دورنگ .