دودگند. [ گ َ ] (اِ مرکب ) بخاری . || دودکش . (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) دودگنده . بوی دود گرفته . (یادداشت مؤلف ). با بوی ناخوش دود.
- دودگند شدن ؛ بوی دود گرفتن . (یادداشت مؤلف ). تدخن . (تاج المصادر بیهقی ). دخن . دودگند شدن طعام . (تاج المصادر بیهقی ).
- دودگند کردن ؛ به بوی دود آلودن . (یادداشت مؤلف ): دخن ؛ دودگون کردن طعام . (تاج المصادر بیهقی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.