دوتاه . [ دُ ] (ص مرکب ) مضاعف . (ناظم الاطباء). ضعف . (ناظم الاطباء) (دهار) (زمخشری ). || دولا؛ جامه ٔ دوتاه دار. (یادداشت مؤلف ). || دولا و خمیده و منحنی و دوتو. (آنندراج ). چفته .خم . خم شده . کوژ. کوز. دوتا. دوته . (یادداشت مؤلف ).مقابل آخته و راست : خَنَث . تخنث ؛ دوتاه و شکسته شدن . متخضد. اخضد؛ دوتاشونده . خروع ؛ زن دوتاه شد از نرمی . تخود؛ دوتاه شدن شاخه . (منتهی الارب ) :
بر سرت خورشید می لرزید با چشم پرآب
بر درت گردون همی گردید با قد دوتاه .
اگر چه داشت از این پیش ذوق یکتایی
ز آسمان قدم اکنون بسی دوتاه ترست .
- آسمان دوتاه ؛ آسمان خمیده پشت :
شعله ٔ شمع روزگار دورنگ
درزد آتش به آسمان دوتاه .
- زلف دوتاه ؛ زلف دوتو. گیسوی بخم :
او سخن گفت نتاند چه گنه تاند کرد
گنه آن چشم سیه دارد و آن زلف دوتاه .
|| منافق . ناموافق . خلاف یکرنگ و یکرو و یک پهلو و یکرای . (یادداشت مؤلف ) :
با پدر یکدل و یکرایی اندر همه کار
زین قبل نیست دل هیچکسی بر تو دوتاه .
نبید نی به کف و هر دو رخ به رنگ نبید
دوتاه نی به دل و هر دو زلف کرده دوتاه .