دوالک باز. [ دَ ل َ ] (نف مرکب ) دوال باز. آنکه با دوال و حلقه و قلاب بازی می کند و از مردم پول می گیرد. (یادداشت مؤلف ) (از برهان ) :
به سم بوس براقت عرشیان محتاج و فتراکت
به دست آویز این مشتی دوالک باز آویزان .
رگ آن خون بر او دوال انداز
راست چون زنگی دوالک باز.
وز زمین برکش آن دوال دراز
تا نگردد کسی دوالک باز.
شود به مرتبه با آسمان دوالک باز
کسی که گوشه ٔ فتراک تو به دست افتاد.
|| دغاباز و حیله گر و مکارحقه باز. (یادداشت مؤلف ). همان دوال باز است که محیل و مکار باشد. مرادف تسمه باز. و این مجاز است . (آنندراج ). دوال باز. شیشه باز. آب زیرکاه . (مجموعه ٔ مترادفات ص 127) :
خار یابد همی ز من در چشم
دیو بی حاصل دوالک باز.
ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاک باز
نصفیی پر کن بدان پیر دوالک بازده .
یا رب این شام دوالک باز و صبح روزخیز
چند بر جان و دل خاصان شبیخون کرده اند.
آنجا خراباتیان و دوالک بازان در خاکند. (تذکرة الاولیاء ج 2 ص 339).
مشتی ابله دل دوالک باز
آستین کوتهان دست دراز.
رجوع به دوالک بازی و دوال باز شود.