دلسوز. [ دِ ] (نف مرکب ) دل سوزنده . آنکه دلش بر حال دیگران بسوزد. (آنندراج ). مشفق . مهربان . غمخوار. خیرخواه . خیراندیش . (ناظم الاطباء). تیماردار. مهربان . آنکه غم کسی خورد. آنکه غم تو خورد. مهربان . که غم زیان و مصیبت تو خورد :
کجا نام او جندل راهبر
به هر کار دلسوز بر شاه بر.
به رنج دل بپروردی امیرا نیک نامی را
چنان چون مادر دلسوز فرزند گرامی را.
عقیقین لبم پیروز گشته
جهان بر حال من دلسوز گشته .
دلسوز چند بود همی خواهی
خیره بر این خسیس تن ای مسکین .
راتبم گندمیست هر روزی
از یکی پارسای دلسوزی .
دلسوز ما که آتش گویاست قند او
آتش که دید دانه ٔ دلها سپند او.
سایبانست بر تو بخت سپید
آن سپیدی بخت دلسوز است .
بر تن ز سرشک جامه ٔ عیدی
در ماتم دوستان دلسوز.
بودند بر او چو دایه دلسوز
تا رفت بر این یکی شبانروز.
گفتا منم آن رفیق دلسوز
کز من شده روز او بدین روز.
امیدم هست کز روی تو دلسوز
بروز آرم شبم را هم یکی روز.
همان پندارم ای دلدار دلسوز
که افتادم ز شبدیز اولین روز.
در آن حلقه که بود آن ماه دلسوز
چو مار حلقه می پیچید تا روز.
آشنائی نه غریبیست که دلسوز منست
چو من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت .
- خواهر دلسوز ؛ خواهر مهربان : خواهر دلسوز استخوان مرا با هفت گلاب شسته ، من همی شدم یک بلبل پر.
- دلسوز شدن ؛ غمخوار شدن . مهربان شدن :
چنان کن که هرکس که نزدیک اوست
به رادی شود با تو دلسوز و دوست .
|| آنکه یا آنچه متألم سازد بسختی . سوزنده ٔ دل . (یادداشت مرحوم دهخدا). سوزاننده ٔ دل . تأثرانگیز. غم انگیز :
بدین تلخی که شیرینست امروز
نباشد هیچکس با رنج دلسوز.
اما عشق دلفروز و مهر دلسوز از محمل دل فریاد می کرد که ... (سندبادنامه ص 181).
بر گور پدر نشسته تا روز
می خواند قصیده های دلسوز.
می گفت سرودهای دلسوز
زآن روز مباد کس بدین روز.
در دل خوش ناله ٔ دلسوز هست
با شبه شب گهر روز هست .
پس آنگه گفت کاین آواز دلسوز
چه آوازاست رازش در من آموز.
ازاو دیدم هزار آزرم دلسوز
که نشنیدم پیامی از تو یک روز.
درچکانیدی قلم بر نامه ٔ دلسوز من
ور امید صلح باری در جوابت دیدمی .
دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هرنوعی که باشد بگذرانم روز را.
غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد.
|| معشوق و دل سوزنده :
که برگشت و تاریک شد روزمن
ازین سه دل افروز دلسوز من .
همی تا هجر آن دلسوز بینم
نه درمان یابم و نه روز بینم .
|| دل سوخته . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ای عاشق دلسوز ز کام خود دور
می نال و همی چاو که معذوری معذور.
یکی ساعت من دلسوز را باش
اگر روزی بدی امروز را باش .
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مجازمی شمارد.
|| (اِ مرکب ) غم . رنج . درد : تنها باشید تا رسوائی یکدیگر رانبینید و دلسوز یکدگر را نچشید. (کتاب المعارف ). || قسمی از اقسام هفت گانه ٔ لاله . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
چه خوری خون چو لاله ٔ دلسوز
خوش نظر باش و بوستان افروز.