دسم . [ دَس ِ ] (ع ص ) چرب . (منتهی الارب ) (غیاث ). دارای دسم و چربی . (از اقرب الموارد). چربی دار. || فربه . (ناظم الاطباء). || از خوردنیهای طعم دار، آنچه مانند گردو و بادام است . (از اقرب الموارد). || ریمناک و چرکین . (ناظم الاطباء). || گویند: «انه لدسم الثوب » و آنرا در باره ٔ شخص پلید اخلاق گویند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.