دست پیش داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) منع کردن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) :
هوس بر آتش وصل تو خویش رازده بود
اگر حجاب نمیداشت دست پیش مرا.
|| ابا نمودن . (ناظم الاطباء). || دست به دعا برداشتن . (برهان ). گریه کردن و دست به دعا برآوردن . (انجمن آرا) (آنندراج ). تضرع کردن . استدعا کردن . (ناظم الاطباء) :
دست چنین پیش که دارد که ما
زاری ازین بیش که دارد که ما.
|| دست بستن پیش کسی . (برهان ) (آنندراج ). || کدیه و گدائی کردن . (برهان ).کنایه از گدائی . (غیاث ) (آنندراج ). دست دراز کردن پیش کسی . (از آنندراج ) :
چو دست پیش تو دارد کسی گره کردی
ولی بوقت خراش دل آهنین چنگی .
خجلتم هست اگرقدرت احسانی نیست
دست اگر پیش ندارم سر من در پیش است .
|| اعزاز و اکرام کسی کردن . (آنندراج ) :
گفت خاموش که هرکس که جمالی دارد
هر کجاپای نهد دست بدارندش پیش .