دست آزمای . [ دَ زْ / زِ ] (نف مرکب ) دست آزماینده . آزماینده با دست :
سوادش حروفیست دست آزمای
همان آب اومعنی جانفزای .
به شمشیر گشتند دست آزمای
در آن هم نشد قالبی زخم سای .
|| (ن مف مرکب ) آزموده . (ناظم الاطباء). آزماییده ٔ دست . آزموده ٔ دست . || (اِمص مرکب ) دست آزمایی به معنی مصدری . (از آنندراج ) :
بسی حمله کردند دست آزمای
سر بخت کس درنیامد ز پای .
- دست آزمای کردن ؛ دست آزمایی . آزمایش کردن :
چه کم دیدی از ما به فرزانگی
در آیین مردی و مردانگی
که با خصم ما کرده دست آزمای
بسوی زبونی شوی رهنمای .
- دست آزمای نمودن ؛ دست آزمایی . آزمایش نمودن :
اگر چرخ گردان خطایی نمود
بدین خانه دست آزمایی نمود.