درستی . [ دُ رُ ] (حامص ) راستی . (آنندراج ). صدق . صحت . حقیقت . واقع :
درشت است پاسخ ولیکن درست
درستی درشتی نماید نخست .
که میراث بود از شه کیقباد
درستی بدان بد کیان را نژاد.
تا نباشد به درستی چو یقین هیچ گمان
تا نباشد بحقیقت چو عیان هیچ خبر.
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهائی کز ایشان یادگار است .
هر آنکست که ببیند روا بود که بگوید
که من بهشت بدیدم براستی و درستی .
|| تصحیح . (آنندراج ).
- بدرستی ؛ یقیناً. حتماً. بیقین . بیشک :
گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی
ما توبه بخواهیم شکستن بدرستی .
- درستی خواستن ؛ خبر صحیح طلبیدن :
درستی خواست از پیران آن دیر
که بودند آگه از چرخ کهن سیر.
- درستی دادن از چیزی ؛ اطلاع صحیح دادن . به صحت آگهی دادن . مطلع کردن از روی حقیقت . خبر راست و حقیقی دادن :
تن شیرین گرفت از رنج سستی
کزآن صورت ندادش کس درستی .
حدیث چشمه و سر شستن ماه
درستی داد قولش را بر شاه .
- درستی داشتن ؛ صحیح بودن . راست بودن :
نیارد در قبولش عقل سستی
که پیش عاقلان دارد درستی .
- درستی گفتار ؛ صدق سخن .(یادداشت مرحوم دهخدا).
- درستی یافتن ؛ مطمئن شدن . یقین کردن :
یافت درستی که من توبه نخواهم شکست
کرد چو صبح نخست روی نهان در نقاب .
|| صحت . تندرستی . مقابل بیماری . سالمی . سلامت . سلامت مزاج . صحت تن . اندمال . التیام . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
درستی و هم دردمندی بود
گهی خوشی و گه نژندی بود.
به عز اندر بماناد آن خداوند
تنش را با درستی باد پیوند.
سفر گر خوش نباشد با درستی
بگو تا چون رود با درد و سستی .
پس حاجت به آب بیشتر بود، که به دیگر چیزها، که نه به درستی از او بگزیرد و نه به بیماری . (الابنیة عن حقائق الادویة).
کند کوژ پشتت رخ سرخ زرد
جوانیت پیری درستیت درد.
گرش ابر تیره ز دیده به اشک
بشوید درستی گِرَد بی پزشک .
الحبط؛ بماندن نشان ریش پس از درستی . (تاج المصادر بیهقی ) (ازمنتهی الارب ).
- در درستی آمدن ؛ روی به صحت نهادن . رو به بهبود نهادن .
|| صورت طبیعی و استواری یافتن :
چونکه مالنده بدو گستاخ شد
در درستی آمد و درواخ شد.
|| پاکی و صاف بودن (هوا). سالم بودن : همدان شهری است که در عراق و خراسان متفقند که به درستی هوای آن شهر نیست . (مجمل التواریخ والقصص ). انصاف در آنست که در همدان اگر امن باشد هیچ شهری در اسلام مقابل آن نباشد از فراخی نعمت و درستی هوا و آب و غریب دوستی و درویش داری . (مجمل التواریخ والقصص ). || امانت . درستکاری . صحت عمل . عدم خیانت . دیانت .استواری . (یادداشت مرحوم دهخدا)؛ اِجداد، جد؛ درستی در کار. (منتهی الارب ). سداد، سدد؛ درستی و راستی درکردار و گفتار. (منتهی الارب ). || تمامیت .تمامی . سلامت . ناشکستگی . صحت . کمال . (یادداشت مرحوم دهخدا). جبر. (منتهی الارب ) :
درستی گرچه دارد کار و باری
شکسته بسته نیز آید بکاری .
عاشق آن شد که خستگی دارد
بدرستی شکستگی دارد.
|| بی عیبی ، چون : درستی وزن و سنگ ؛ کم نبودن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || حقیقت . شایستگی . لیاقت . || انتظام . ترتیب . نظم . || اصلاح . || هیبت . سنگینی . وقار. (ناظم الاطباء). || نیکی در همه خلقها. (یادداشت مرحوم دهخدا).