درخستن . [ دَ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) خستن . مجروح کردن . || نشان کردن .رسم کردن . نقش کردن . داغ کردن . || سفتن . سوراخ کردن . (ناظم الاطباء). || لمس کردن : انساغ ؛ درخستن به تازیانه . جرز؛ درخستن به چوب . طأطاءة؛ درخستن اسب را به هر دوران . غمز، لمز؛ درخستن به دست . کدم ؛ درخستن به آهن . مرص ؛ درخستن به انگشت پستان و مانند آنرا. نخس ؛ درخستن سرین و یا پهلوی ستور را به چوب و مانند آن و سیخ زدن بر ستور. ندغ ؛ درخستن به انگشت . (از منتهی الارب ). هرز، هزر؛ سخت درخستن .همز؛ درخستن و فشردن به پنجه و جز آن . (از منتهی الارب ). || نفوذ کردن . (ناظم الاطباء). وارد شدن . داخل شدن : مشظ؛ درخستن خار یا چوب در دست از سودن دست بر آن . (از منتهی الارب ). و رجوع به خستن شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.