خیم . [ خ َ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیام . خیمان . خیمومة. خیوم . || بددلی کردن . خیام . خیوم . خیمان . خیمومه . || مکر و حیله نمودن پس رجوع کردن بر آن . (منتهی الارب ). خیام . خیوم . خیمان . خیمومة. || برداشتن پا را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیام . خیوم . خیمان . خیمومه .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.