خون رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) جاری شدن خون :
گر تیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من .
خون میرود از جسم اسیران کمندش
یک روز نپرسد که کیانند و کدامان .
- خون از دل کسی رفتن ؛ کنایه از رنج و تعب بسیار داشتن :
از خنده ٔ شیرین نمکدان دهانت
خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی .