خوش نفس . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه نَفَس او خوش آیند وخوشبوی بود. (یادداشت مؤلف ). مبارک دم :
از عباد ملک العرش نکوکارترین
خوشخویی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی .
تا خوش نفسی بدست نارم
بی پای بسر دویده خواهم .
چون گشت صبا خوش نفس از مشک و می صبح
خوش کن نفس از مشک و می انگار صبائی .
ما گرچه بنطق طوطی خوش نفسیم
بر شکر گفته های سعدی مگسیم .
بخندید کای بلبل خوش نفس
تو از گفت خود مانده ای در قفس .
ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم
عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین .
مجلس بزم عیش را غالیه ٔ مراد نیست
ای دم صبح خوش نفس نافه ٔ زلف یار کو.