خفو. [ خ ُف ُوو ] (ع مص ) خَفْوْ بهر دو معنی . رجوع به خفو در این لغت نامه شود. || زدن بشمشیر. (تاج المصادر بیهقی ). || سر جنبانیدن از غلبه ٔ خواب . (یادداشت بخط مؤلف ). || بال زدن مرغ برای پریدن و در پریدن . (یادداشت بخط مؤلف ) (از تاج المصادر بیهقی ). || جستن رگ . (از تاج المصادر بیهقی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.