خشف . [ خ َ ] (ع مص ) جنبیدن انسان . (منتهی الارب ). منه : خشف الانسان خشفاً؛ جنبید انسان و دریافت . (منتهی الارب ). || آواز برآمدن از برف که بروی وی راه روند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). منه : خشف الثلج خشفاً؛ آواز آمداز برف چون رفتند بر وی . (منتهی الارب ). منه : خشف فلان خشفاً؛ آواز کرد فلان . || شتافتن و تیز رفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خشف فی السیر؛ شتافت و تیز رفت . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || کوفتن و شکستن سر کسی را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منه : خشف رأسه بالحجر؛ کوفت و شکست سر او رابسنگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || انداختن بچه . (منتهی الارب ). منه : خشفت المراة بالولد؛ انداخت آن زن بچه را. (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.