خسف . [ خ ُ ] (ع اِ) فرورفتگی و مغاک و پستی ظاهر زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خَسف . || چهار مغز و گردکان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (یادداشت بخطمؤلف ). || دست نخورده بهمان حالت قبل . منه : دع الامر بخسف ؛ بگذار کار را چنانکه هست . (منتهی الارب ). || (مص ) واداشتن کسی به کردن کاری که مکروه دارد آنرا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.