خرق . [ خ َ رَ ] (ع مص ) نرمی نکردن شخص در کار خود. خُرق . || نیکو کردن شخص کار خود را. || گول و احمق بودن . رجوع به خُرق شود. || مقیم گردیدن در خانه و از خانه جدا نشدن ،منه : خرق فی البیت . || سرگشته بودن از بیم و از حیا. || نرسیدن چشم واداشته بدیدن . || پریدن و برخاستن نتوانستن مرغ و آهو ازخوی کردن . || دهشت کردن . || فزع کردن آهو که قادر برفتار نباشد. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.