خرقاء. [ خ َ ] (ع ص ) مؤنث اَخْرَق . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || زن گول . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
- امثال :
لاتعدم الخرقاء علة ؛ برای زن احمق هم در این مورد علت وجود دارد و این مثل در جائی زده میشود که میخواهند طرف را از آوردن علت نهی کنند و غرض از آن این است علل آنقدر زیاده است که خرقاء هم به آن پی می برد تا چه رسد به آدم باهوش . (از منتهی الارب ).
|| زنی که کار نیکونکند و تصرف در امور نداند. || زمین فراخ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (ازاقرب الموارد). ج ، خُرْق . || گوسپندی که در گوش وی شکاف گرد باشد. || باد سخت که بر یک جهت مداومت نکند. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || بیابان بعیده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || شتری که مواضع قدمها را نگاه داشتن نتواند. || هر مسئله ای از فرائض که اختلاف اصحاب در آن بسیار باشد. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ): اختلف الصحابة فی الفریضة التی تدعی الخرقاء و هی ام و اخت و جد علی خمسة اقوال ... (بدایة المجتهد ابن رشد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.