خبو. [ خ َب ْوْ ] (ع مص ) فرو مردن آتش . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ). || فروخوابیدن جنگ . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ). منه : خبت الحرب خبواً. || چیزی از شدت افتادن . چیزی از حدت افتادن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). منه : خجت الحدة. || پنهان کردن . || خریدن کودک . (تاج المصادر بیهقی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.