حیق . [ ح َ ] (ع اِ) آنچه درگیرد مردم را از مکروه فعل وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ع مص ) حُیوق . حَیَقان . احاطه کردن چیزی را. || کار کردن شمشیر در چیزی . || لازم شدن و واجب گشتن . || فرودآمدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || فرودآمدن بلا و مکروه . (ترجمان عادل ) (تاج المصادر بیهقی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.