حدر. [ ح َ ] (ع مص ) فربه و سطبرشدن . فربه و درشت و گرداندام گردیدن . (منتهی الارب ).فربه شدن و ضخیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). حدارت . || پرگوشت شدن چشمخانه . (منتهی الارب ). || گرداندامی با سطبری . (منتهی الارب ). || از بالا به زیر افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). از بالا به زیر آوردن . حدور. (آنندراج ). || حدر سفینة؛ فرستادن کشتی را بسوی شیب . (منتهی الارب ). کشتی به شیب فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || بشتاب بانگ نماز کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بشتاب خواندن . (زوزنی ). || درآماهیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آماسیدن . (مهذب الاسماء). برآماهیدن . (زوزنی ). آماس کردن پوست . آماس شدن پوست از زدن چوب . (آنندراج ). || بافتن ریشه ٔ دستار و ردا. || راندن دارو شکم را. || گرد گرفتن چیزی را. || انداختن تنگ سال کسی را به فرودستی : حدرتهم السنة. (آنندراج ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.