جمیع. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) گردآمده و یک جاشده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضد متفرق . (اقرب الموارد). || لشکر. || قبیله ٔ گردآمده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جماعت مردم . (اقرب الموارد). گروه مردم . (منتهی الارب ). || همه . همگی . همگان . (فرهنگ فارسی معین ). برای تأکید گویند: جاؤوا جمیعهم ؛ کما یقال عامتهم ؛ یعنی همه . || شیر هر ناقه و گوسفند که پستانش بسته باشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رجل جمیع؛ مرد یک سال جوانی رسیده و ریش برآورده . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.