جمام . [ج َ ] (ع مص ) پر کردن پیمانه را تا سر. || گشنی نکردن پس فراهم آمدن آب منی . || سواری کرده نشدن پس آسوده گردیدن اسب . || (اِ) آنچه بر سر پیمانه باشد بعد از پری . رجوع به جُمام و جِمام || آسایش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): وجد جمامه ُ؛ ای راحته . (اقرب الموارد). || آسودگی اسب بعد از ماندگی . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.