جماح . [ ج ُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) شکست یافتگان جنگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تیر بی پیکان که بفارسی تکه گویند. (منتهی الارب ). تیر بی پیکان و سر گرد که بدان تیراندازی آموزند. (از اقرب الموارد). || چوبی که بر سر وی میوه ٔ خسته باشد و کودکان بدان بازی کنند. (منتهی الارب ). خرمایی است که بر سر چوبی نهند و کودکان بدان بازی کنند. (از اقرب الموارد). جمع آن جمامح است و در شعر جمامیح آمده است . (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.