جماح . [ ج ِ ] (ع اِمص ) سرکشی اسب . (منتهی الارب ). توسنی کردن اسب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) برآمدن از خانه و رفتن پیش اهل خود بدون اجازت شوهر قبل طلاق . || خودرأی گردیدن . || شتافتن . و بهمین معنی است آیه ٔ شریفه : لولوا الیه و هم یجمحون ، ای یسرعون . || انداختن کعب : جمح الصبی الکعب بالکعب ؛ انداخت کعب را بر کعب تا این که ببرد آنرا از جای وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نرسیدن به مراد. جمح بفلان مراده ؛ لم ینله . (از اقرب الموارد). || جمح المفازة بالقوم ؛ طوحت بهم من بعدها. (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.