جردق . [ ج َ دَ ] (معرب ، اِ) معرب گرده . نان درشت . (المعرب ). معرب گرده است . (از اقرب الموارد). مطلق گرده یا آن که گرد باشد. (از متن اللغة). گرده . (مهذب الاسماء) (جمهره از سیوطی در المزهر). قرص نان . (یادداشت مؤلف ). رَغیف . جَردَقَة. (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المعرب ). جوهری گوید: جیم و قاف در یک کلمه جمع نشوند جز آنکه کلمه معرب باشد. (منتهی الارب ). مفردآن جردقة است . (مهذب الاسماء). جرذق . با ذال معجمه لغتی است در آن . (از متن اللغة). رجوع به جرذق شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.