جامح . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جُموح و جِماح . (اقرب الموارد). اسب توسنی کننده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). سرکشی کننده . (آنندراج ). اسب سرکش و شرور. (ناظم الاطباء). توسن سرکش . || خودرای شونده . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || شتاب کننده : لولّوا الیه و هم یجمحون ؛ ای یسرعون . (سوره ٔ 57/9). آنکه سوار باشد بر هوای نفس خود و او را از آن بازنتوان گردانید. || آنکه سر باز زند. ج ، جوامح . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). این کلمه برای مذکر و مؤنث یکسان است ، برای هردو به همین صورت آید. (از اقرب الموارد). || (اِ) زنی که بدون طلاق و اجازت شوهر نزد اهل رود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.