جازم . [ زِ ] (ع ص ) برنده و قطعکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عزم استوار کننده . (آنندراج ) : تاش جازم بود که یک حمله ٔ دیگر برد که خاتمه ٔ کار باشد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 65). سلطان اگرچه بر استخلاص سجستان و استصفاء آن نواحی جازم بود... آن کار فراهم گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 200). جازم شد که اول خاطر از وی بپردازد و بیضه ٔ ملک و آشیانه ٔ دولت او به صرصر قهر برباد دهد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 261). || ساکن کننده حرف متحرک را. (آنندراج ). حرفی که چون بر فعل معرب درآید حرف آخر آن را ساکن گرداند. رجوع به جازمة و حروف جازمه شود. || بعیر جازم ؛ شتر سیرآب . || سقاء جازم ؛ مشک پر.(منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، جوازم . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.