ثناگو. [ ث َ ] (نف مرکب ) ثناگوی . مداح . دعاگو. ستایشگر. حامد. ستاینده :
من ثناگوی بزرگانم ومداح ملوک
خاصه مدحتگر آن راد عطابخش کریم .
نه بیهده سخنش در میان خلق افتاد
نه خیرخیر ثنا گوی او شد آن لشکر.
دیوان شاعران مقدم بر این گو است
دیوان شاعران ثناگوی رو بیار.
سوزنی پیر ثناگوی تو است
چو کند مدح تو انشاء و نشید.
این ثناگوی تو که سینه ٔ خود
صدف لؤلؤ حکم دارد.
ثنای تو ناگفته غبنی است فاحش
مبادا ثناگوی صدر تو مغبون .