تیغدار. (نف مرکب ) تیغزن . تیغبند. (آنندراج ). شمشیربردارنده . (ناظم الاطباء). شمشیردار. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). شمشیرزن . مسلح به شمشیر :
بیاورد نعمان سپاهی گران
همه تیغداران و نیزه وران .
نه خاک است پیدا نه دریا نه کوه
ز بس تیغداران توران گروه .
که از کوچیان هر که یابید خرد
وگر تیغداران و مردان مرد.
برون برد لشکر بر آن تیغ کوه
ز رنج آمده تیغداران ستوه .
به هر تیغداری که او بازخورد
سرش را به تیغی ز تن بازکرد.
|| کنایه از نگهبان تیغ. || کنایه از روشن و تابدار. (آنندراج ). تابدار و روشن . (ناظم الاطباء). || خاردار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || قله دار. دارای قله ای بلند :
وگر هست کوه شما تیغدار
کند تیغ من کوه را غارغار.
|| دارای پوستین . که پوست پرموی دارد :
به خروارها قندز تیغدار.
رجوع به تیغ شود.