تیزچنگ . [ چ َ ] (ص مرکب ) دلاور و بهادر و کسی که چیزی را به جلدی و چابکی اخذ کند. (ناظم الاطباء). قوی پنجه . که دست و پنجه ٔ سخت نیرومند دارد. نیرومند. زورمند. چابک :
که داری از ایرانیان تیزچنگ
که پیش من آید بدین دشت جنگ .
به پیش اندرون رستم تیزچنگ
پس پشت شاه و سواران جنگ .
یکی لشکر آمد پس ما به جنگ
چو کلباد و نستیهن تیزچنگ .
گرش صدهزارند گردان جنگ
همه درگه جنگ و کین تیزچنگ .
مرا با شهنشاه از این نیست چنگ
به جنگم توئی آمده تیزچنگ .
چنان سخت بازو شد و تیزچنگ
که با جنگجویان طلب کرد جنگ .
فکر کفن کنید که آن ترک تیزچنگ
تیغی چنان رساند که از استخوان گذشت .
|| تیزناخن . با چنگالی سخت فرورونده و تند :
چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها
که گرز آهنی زو نیابی رها.
چنین گفت با بچه جنگی پلنگ
که ای پرهنر بچه ٔ تیزچنگ .
به دریا نهنگ و به هامون پلنگ
همان شیر جنگ آور تیزچنگ .
ابیات خر سر است شترگربه زآنکه هست
نشخوارزن چو اشتر و چون گربه تیزچنگ .
وحشی تیزچنگ خشم آلود
کز دم آتشین برآرد دود.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.